تو حیاط دبیرستان یکی یقه پیرهنم رو گرفت

فهمیده بود از خواهرش خوشم میاد

بچه ها دور ما حلقه زده بودند و فریاد میکشیدند....

قورتش بده....

آخه  هیکلی تر بودم

اون هی مشت میزد و من فقط دفاع میکردم

باز اون مشت میزد و من فقط و فقط دفاع میکردم

بالاخره یه خراش کوچیکی روی صورتم افتاد

فرداش خواهرش به من گفت: حداقل توام یه مشت میزدی

روم نشد بهش بگم. . .

آخه چشماش شبیه تو بود


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, | 15:41 | نویسنده : eddie |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.